~♡* پیوند خونین*♡~p24

با صدایی آرامش‌بخش : تا این شاید به بله تبدیل نشه من کوتاه نمیام
رِی سرخ شد و سعی داشت از روی چینوکو کنار رود
اما چینوکو رِی را سفت گرفته بود
رِی اندام چینوکو را احساس می‌کرد
خجالتش چند برابر بشد : ب...بزارم...پایین...
چینوکو در گردن رِی نفس می‌کشید و نفس های گرمش پوست ظریف او را نوازش می کرد
البته باعث سرخ تر شدن و تمدید خجالت رِی هم می‌شد
چینوکو با همان صدای آرامش‌بخش همیشگی : تا قبولم نکنی به حرفات گوش نمیدم ، ولی اگه قبولم کنی هرچی بگی گوش میدم
رِی معیار هایش را بالا پایین کرد و فکر کرد
چینوکو شکم و پهلوی رِی رو نوازش می کرد
رِی بعد از دقایقی تامل : باشه...
چینوکو با صدایی شیطنت آمیز : باشه چی؟
رِی با گونه هایی گل انداخته: قبولت...می کنم...
چینوکو از خوشحالی کنترل خود را از دست داد و رِی را در آغوشش فشرد
برش گرداند و بوسه ای عاشقانه را شروع کرد
رِی شکه قصد تقلا و پس زدنش را داشت اما با آرامشی که در آغوشش داشت نتوانست پسش بزند
چینوکو می‌دانست رِی نفس طولانی ندارد
و همچنین زیاد از بوسه خوشش نمی‌آید
به همین خاطر بوسه های ریز میزد و بوسه طولانی و عمیق نمی‌گرفت
از طعم لب هایش تا حدی سیر شد
اما قطعا نمیتوانست دل بکند
دندانهای نیشش را در آورد
لب پایینی رِی را به آرامی گاز گرفت
خون روشن و گرمش روان شد
چینوکو شروع به خوردن کرد
بدنش به آرامی شروع به گرم شدن و رنگ گرفتن کرد
رِی تازه متوجه غیر عادی بودن سرمای بدن چینوکو شد
با نگرانی صورتش را گرفت
شدیدا سرد بود
متوقفش کرد : چرا انقد سردی ؟!
چینوکو به چشمان رِی چشم دوخت : کم خونی
رِی با چهره ای پریشان و نگران : باید گوشت و پروتئین زیاد بخوری که خون سازی کنی
چینوکو لبخندی زد : من انسان نیستم، خون سازیم اینجوری نیست
رِی تعجب کرد : پس چجوریه ؟
چینوکو : غذای من خونه ، و اگه کم بخورم کم خونی میگیرم
رِی : چرا کم خوردی ؟
چینوکو : من خون ناخالص نمی‌خورم، فقط خون تورو میخورم که خالصه ... تا قبل تو اصلا لب به هیج خونی نزدم
رِی : چجوری زنده موندی!
چینوکو : بدنم با غذای کم میتونه دووم بیاره ، با خون خودم زنده موندم
رِی مسمم به چینوکو نگاه کرد : خونمو تا وقتی کم خونیت بر طرف بشه و بدنت گرم بشه بخور
و گردن خود را کج کرد
چینوکو سر رِی را صاف کرد : نمیتونم زیاد بخورم ، حالت بد میشه
رِی لبخند چشم بسته ای زد : درمانم میکنی بعدش ، تا میتونی بخور ... اگه نخوری ناراحت میشم
چینوکو نمیتوانست ناراحتی رِی را ببیند
زخم لبش را درمان کرد
گردن رِی را گرفت
دندانهایش را به آرامی فرو برد تا دردش نگیرد
خون رِی روی گردنش روان شد
شروع به خوردن کرد
رِی ناله های ریزی سر می داد
چینوکو با ناله های رِی تحریک میشد
به همین خواطر دو انگشتش را در دهان رِی گذاشت تا بمکد
رِی انگشت چینوکو و چینوکو گردن رِی را می‌خوردند و هر دو لذت می‌بردند





بخواطر درخواست و معامله این پارت رو امروز گذاشتم و طولانی شد
پارت بعد پس فردا
دیدگاه ها (۱۰)

میکس پارت ۲۴ پیوند خونینداشتم دورادور میکردم دیدم عه ، چقد ب...

~♡*پیوند خونین*♡~p23

~♧`savior.p8`♤~

( گناهکار )۱۲۲ part لبخندی زد و لب هاشو مماس لب های همسرش ...

﴿ برده ﴾۴۵ part وقتی یه سول برای ذره ای هوای به بوسه شون مک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط